وقتی برایش می نویسم دلم برایت تنگ است، منظورم آن حجم از دلتنگیست که میان کارهای روزمره پنهانش کنی و یک ذره از دلتنگی را بریزی پای گلدانِ لبِ پنجره، کمی دیگرش را روی فرش جارو کنی، از روی آینه دستمالش بکشی، با فنجانِ چای بشوری اش و نهایتا همه ی آنچه را که زیاد هم نیست و باقی مانده را بریزی توی غذای روی گاز و سعی کنی قورتش دهی و اجازه دهی همان جا توی تمام ِ وجودت پخش شود و سلول به سلول بفهمی اش، وقتی یک چیزی را با تمام وجود میفهمی، بیشتر توی دلت جایش میدهی. منبع
درباره این سایت